BANDIT درباره وبلاگ سلام به وبلاگ من خوش اومدید لطفا تو نظر سنجی شرکت کنید و اگه تونستید یه نظر کوچیک هم بذارید و اگر مایل به تبادل لینک هستید منو لینک کنید بعد از طریق تبادل لینک هوشمند خودتون رو تو وبلاگم لینک کنید و اگر سوالی در باره حیوونا دارین بپرسین حتماً جواب میدم و می تونید با عضو شدن تو وبلاگ مطالبی که دوست دارین به ما ارسال کنید تا با نام خودتون نمایش داده شه آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ نويسندگان یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, :: 13:42 :: نويسنده : DANIEL
ویژگیهای جفت جورج هم در خور یادآوری است او ماده ای بود کشیده اندام با پوششی تقریباً سفید یک دست و با طوق ضخیمی که در اطراف صورت و چشمان موربش داشت تصویر زن زیبا و بی پروایی را در خاطر انسان مجسم می کرد او با زیبایی احساسات تند خویی و گاه شیطان صفتی اش کمتر نشانه ای از مادر بر چهره داشت با این همه مادری بهتر از او نمی توانست وجود داشته باشد او را آنجلین می نامیدم بدون اینکه اینکه دلیلی برای این انتخاب در اعماق تاریک ضمیر نا خود آگاه خود پیدا کنم من به جورج احترام می گذاشتم و دوستش داشتم ولی عمیقاً شیفته ی آنجلین شده بودم و هنوز زندگی را به این امید می گذرانم که روزی زنی را با خصوصیات او پیدا کنم
در سازمان خانوادگی این گرگها عنصری وجود داشت که در ابتدا مرا به شدت متحیر می کرد من در نخستین باز دیدم متوجه شدم که در لانه ی آنها سه گرگ بالغ وجود دارد و در مشاهدات روزهای نخستین نظری اجمالی به گرگ سوم داشتم که وجودش به گمانم غیر طبیعی می نمود زیرا به دنیای گرگها آشنایی کافی نداشتم اما آگاهی هایم درباره ی حیوانات اهلی موید وجود یک جفت نر و ماده تعدادی توله بود و حضور گرگ سوم در آنجا به صورت معمایی جلوه می کرد
گرگ سوم هر چه بود برای خودش سمتی داشت اوکوچکتر از جورج بود و نیرومندی او را نداشت رنگ بدنش سفید مایل به خاکستری بود و بعد از اینکه نخستین بار به همراه توله ها دیدمش نامش را عمو آلبرت گذاشتم
ششمین روز از مشاهدات پی گیر من از گرگها طلوعی روشن و آفتابی داشت هنوز آفتاب به خوبی بالا نیامده بود که آنجلین و بچه ها از فرصت استفاده کردند و تپه ی کوچک شنی در نزدیک لانه شان رفتند در آنجا توله ها با چنان شدت و حرارتی بازی با مادرشان را آغاز کردند که بی تردید اگر هر زنی جای او بود دچار تشنج و عصبانیت می شد توله ها هنگام بازی گرسنه به نظر می آمدند ولی چنین نبود شکم آنها تا گلویشن از ماهی پر بود با وجود این دو تا از بچه ها برای کندن دم آنجلین بیشترین تلاش را به کار می بردند و آن قدر با دم او ور رفتند که من تکه هایی از خز او را دیدم که در فضا به چرخش در آمدند دوتا یدیگر تلاش میکردند که گوشهای مادرشان را بکنند
آنجلین حدود یک ساعت این وضع را صبورانه تحمل کرد و بعد با کمی پریشان حالی سعی کرد که روی دمش بنشیند و سر ضربع دیده اش را میان دستهایش بپوشاند این تلاش بیهوده بود چرا که توله ها به دست و پایش حمله کردند و هر کدام یکی از پنجه های او را در دهان گرفتند از آن به بعد من شاهد منظره ای تماشایی بودم که در فرماندوای بی رحم بیابانها ناامیدانه سعی میکرد پنجه ها و دم خود را از دسترس توله هایش دور نگه دارد
سر انجام آنجلین تسلیم شد و در حالی که بیش از حد تحمل اذیتش کرده بودند با پرشهای بلند بچه ها را ترک کرد و به سوی تپه ی شنی بالای لانه دوید به دنبال او چهار توله با خشحالی شروع به دویدن کردند ولی قبل از اینکه بتوانند در روی تپه به مادرشان برسند او فریاد غریبی از گلو خارج کرد من تا این لحظه گمان می کردم که رابطه های ظریف متابل ویژه یانسانهاست و درموجودات دیگر وجود ندارد اما با مشاهده ی این وضع اساس باورهایم به کلی درهم ریخت هنوز مفهوم خاص آوای پرطنین آنجلین خوب دستگیرم نشده بود و تنها کیفیت صدا را درک کرده بودم و نسبت به گرگ احساس همدردی میکردم
من تنها نبودم زیرا که فقط چند ثانیه پس از فریاد آنجلین نحات دهنده ای به دادش رسید و پیش از اینکه توله ها بتوانند به مادرشان برسند خود را رساند او کسی جز گرگ سوم نبود که در سوراخی در آن حوالی خوابیده بود و من اصلاً متوجه او نبودم تا اینکه مشاهده کردم سرش را به آرامی از سوراخ بیرون آورد بدن خود را تکانی داد و به آرامی به طرف توله ها که در حال رسیدن به تپه بودند دوید و راهشان را بست
من با شگفتی مشاهده کردم که گرگ چگونه با استفاده از شانه هایش اولین توله را مجبور کرد که از شیب تپه پایین بلغزد بعد از آن يكی از توله ها را به آرامی از پشت با دندان گرفت و در حالی که بقیه را مانند چوپان راهنمایی می کرد به سوی مکانی که بعداً متوجه شدم زمین بازی آنها ست کشانید
من نمی توانستم برای توصیف این کار عمو آلبرت واژه ای انسانی بیابم اما نتیجه ی آن کاملاً روشن بود(خوب بچه ها! اگر می خواهید بازی کنید حالا نوبت من است) این تنها چیزی بود که او می توانست بگوید. واقعاًهم نوبت او بود زیرا که یک ساعت با شور و حرارت فراوان با توله ها بازی کرد با اینکه بازیها گوناگون بودند ولی من می توانستم مفهوم اکثر آنها را بفهمم مثلاً توله ها کوشش می کردند با تعقیب عمو آلبرت او را بگیرند و او هم با پریدن غلت زدن و انداختن خود روی زمین آنها را سرگرم می کرد و سر انجام آنقدر بچه ها را در داخل محوطه ی بازی به دنبال خود کشید که آنها از پا افتادند
عمو آلبرت حتی مدتی که توله ها آرام بودند لحظه ای چشم از آنها بر نداشت و بالای تپه جایی که آنجلین آن جا لمیده بود نگاهی افکند و دوباره خود را میان توله ها انداخت وطاق باز دراز کشید به این ترتیب یکبار دیگر آنها را بازی دعوت کرد و توله ها یکی یکی از جا بلند شده دعوت او را قبول کردند این بار بعضی از آنها واقعاً می خواستند با دندادنهای تیز کوچکشان جان عمو آلبرت را بگیرند ولی چه فایده که دندانها در پوست ضخیم او فرو نمی رفت یکی از آنها با سادیسم کودکانه اش به او پشت کرد و با پاهای عقبش بارانی از ماسه بر سر او فرو ریخت دیگری به هوا پرید و تا انجا که دست و پایش اجازه می داد بدنش را قوس داد و سپس با فشار وزن خود را بر روی شکم آسیب پذیر عمو جان انداخت در فاصله ی بین این عملیات آنها البته هر چه را که به دهان می آمد گاز می گرفتند
من کم کم فکر کردم که او تا کی این وضع را تحمل خواهد کرد عملاً خیلی زیاد زمانی که همه ی آنها خسته شدند و به حال خواب و بیداری بر روی زمین ولو شدند عمو آلبرت به آرامی از جای بر خاست و در حالی که سعی می کرد آنها را لگد نکند خود را کنار کشید حتی بعد از این هم او به استراحتگاه خود بازنگشت و بر روی بلندی در کنار زمین بازی شروع کرد به چرت زدن به طوری که هر چند دقیقه نگاهی سریع به توله ها می انداخت تا از سلامت آنها در نزدیکی خود مطمئن شود
نظرات شما عزیزان: پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|